شعری از منصور خورشیدی


شعری از منصور خورشیدی نویسنده : منصور خورشیدی
تاریخ ارسال :‌ 2 مهر 89
بخش : شعر امروز ایران

تاجريزي خاکستر




رستن حضورش

هنگامه ي عبور

از فصل اول –

تاجريزي خاکستر





با پلک هاي خسته

راه مي گشايد

از ناف آسمان دوم

در حرمت گياهي دستانم





ميان تن آبي اش

پرواز مي کند در فراز

و آن دور تر در فرود

چيزي از پلک سوم او

مي افتد

در حلاوت نگاه من





در همهمه ي سوي چهارم

ميان بلوغ پيشاني

وقتي

نفس از گياه مي گيرد





به انسان ناصره مي ماند

در گنبدي از سرخس هاي سبز

تا روايت انسان کند





به دعوت يک گل مي بري

هنگام که تشنه مي آيي

از معبد شکوفه هاي نارس

با ذهني سر ريز از نور و نوازش





خيال به آسمان

باز مي کني

به اشتياق پريدن

حول هواي ديدار





هوا پر مي شود

از بوي او

تا آسمان در دستان تو

رشد کند





مقصود طول ديدن بود

که در عريا ني نگاه تو

جست و خيز مي کرد





شکل ستاره بود

که به تندي راه از تعقيب

سايه به حاشيه مي برد


هنگام رسیدن
هدیه ی این راه
تجسم زیبایی است


روی پلک های
تو خانه می کند
وقتی هوا مثل ماه
در فضا می چرخد



نبض تمام آینه
بیدار می شود
اینک که تصویر تو
تازه تر از تمام گل
و رستنی های دنیاست


درشانه ی کودکیت
قیام نمی دانی
هنگام که بی داد می کنی
با ارتعاش ساده ی امواج

روی خط نگاه تو
تا نگاه می کنم
به امتداد چشم
و آرامش طولی آب


نشان خنجر بود
و خون شفاف تو
که طعم نعنا می داد


نشان ستاره می گیری

با تاجی از بلور بنفش
وقتی پرسه در
ابدیت تن می زنی


در وقار پیشانی ات
بر جسته می شود
وقتی قانون انگشتری
مثل سرب
روی دستان تو
آب می شود


پژواک هزار درد
مثل چیزی که –
در حاشیه ی رود
با کمانه از عطش
کف می کند


هوش اشاره
از من می گیرد
تا رجی از مژگانت
میان پلک و پولک
گستره ی آب را
بی تاب کند


اندوه بزرگ
در گلستانه ی گیسوان تو
باد را روی علف های مست
می رقصاند


در من است گرم
هنگامه بر باد دادن کفن
زیر آسمانی با سایه های سیاه


مژه بر هم مزن
تابوت من
در چشم های توست
تا شکوه ابدی ات را
در پرک پنجم ستاره ببینم



بگو زیبایی ات
به پهنه ی کدام دشت می رسد
تا وسعت دهم
تمام پرهیزکاریم را
در چشم های باز


یادت بماند
شاید هنوز هم
اردوی شقایق
بر بام خانه ی توست




رسم کبوتر در فاصله ي دو انگشت





پنهان در سپيدي کاغذ

رسم کبوتري

در فاصله ي دو انگشت

طلوع مي کند

که اسم اعظم

در منقار خود دارد





رقم سومين

با تب شديد در استخوانت

که روي صخره ي ساکت

شتاب آب را

سجده مي کني





در حکايت افتادن

معناي برخاستن را

هنگامه ي تحول نام

روي شکسته ترين طلسم

در چشم باد مي خواند





در چشم تو

تعادل کهکشان را

در هم مي ريزد

وقتي عمود به آسمان

نگاه مي کني

اينک پنجه در پنجه ي باد

سکوت تمام پروانه ها را

شماره مي کنم اگر

راه به معراج کبوتران

 

* اين دوشعر از دو مجموعه ي در دست انتشار
" سجاده روي ماه بيانداز " و
" رسم كبوتر ميان دو انگشت " بوده اند
.

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :
 

ارسال شده توسط : بیتا عرب زاده - آدرس اینترنتی : http://ghoghnoos35.blogfa.com/

سلام جناب خورشیدی گرامی
هر دو شعر بسیار زیبا بود لذت بردم از رقص کلماتی که جلوی چشمانم
رنگ ستاره ها را به رخ می کشیدند
ماندگار باشید ومانا