شعری از مصطفا فخرایی


شعری از مصطفا فخرایی نویسنده : مصطفا فخرایی
تاریخ ارسال :‌ 2 مهر 89
بخش : شعر امروز ایران

(1)

 

مظنون به شکستن لیوانی در حفره های سوخته ی دلمی

و تا احضار انگشتان بریده ات

چیزی در دست نیست

با قدم های آهسته

چرخش زمین را کند تر می کنی

عمق دریای این جا بوی ماهی نمی دهد

و همه چیز این جا چیزی نیست

و خط فاصله با دسته ی صندلی تعریف می شود

کمی تشنه ی لیوانی ام که جلوی چشم هایم آب می نوشد

این جا هر چیز بعد از شکستن نام می گیرد

خرده ریزهای زیر پایت را اگر دیدی

نامش را به من بگو

ای!

چگونه جمع کنم در دست های بریده ام

تکه های صدایی که شکست

 

 

(2)

 

آرامشی است در این بادها

در تکان سر و شانه هایی که

زلزله ی بالفعلند

تا همین جایش هم

شرمنده ی زبان کوتاه خودمم

با مدی به ابروها و موجی به موها

سفرهای دریایی را نا امن کرده ای

و چشم های سیاه تو

یک روز گریستند و شب شد و

          « بیم موج و گردابی چنین»

تا نام ستاره ای بیاموزم

و سرگردان دریاهای در راه نباشم.

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :
 

ارسال شده توسط : حافظ حدایق - آدرس اینترنتی : http://

دمت گرم و سرت خوش باد