شعری از مریم سلیمی فر
تاریخ ارسال : 14 فروردین 97
بخش : شعر امروز ایران
"آکاردئون"
دیدمش
از سفری دراز
خالی حفرههای پای چشمهاش،
ایستاده در پیادهرو
سراپا دست و گوش و
لبخند که میزد
پاهای عابران را
افسون جاندار صدا
به خود فرا میخواند
به فاصلهی چند قدم
خطوط مرز اندام
از تودههای در هم تنیدهی شب
عیان میشد و رنگ،
رنگ فشردهی در خود
از چاک کنارهی لباسها
و گوشههای پژمرده
چکه میکرد
شبی مجلل بود
و سهم گنجشکها میان چراغها محفوظ
و سهم خندهها محفوظ
و پشت سرهای نحیف
سرهای عقبرفته
سرهای نوسانگر با تکههای شفاف زمان
ایستاده در حد فاصل شتابها
رطوبتی جانبخش نفس میزد
دستم بلند شد
به صدا
از لای انگشتهام سُر میخورد
و انگشتهای آشنا
بگویید هوا را
هوا را چگونه اینطور ...
میرسد سکوت
سکوت
صدای کفزدن
—سلام
—سلام!
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه