شعری از محمدرضا نامدار پور
تاریخ ارسال : 2 مهر 89
بخش : شعر امروز ایران
1
و ما هر سه دو نفر بودیم
خلیج مجهول الهویه بود
دل به کارون زدیم و
هر سه دو نفر بودیم :
یکی ما
دو تا تو ...
... که دستاویز خوبی نبود
گیسوی باران زده ات
وقتی تمام شانه های شهر
جزر و مد گیسوان تو را کم دارند
بگذار به گل نشسته بمانیم
در آشوب خلیج گذشته
بگذار
هر سه دو نفر باشیم
یکی ما
دو تا
تو ... !
2
لعنت به گالیله !
که تا نیامده بود
خورشید دور من می چرخید و
من
دور تو !!!!
3
بابا آمده
از پشت کوه
با صدای گیسوان کسی در دست
آه ... خدای زنجیرباف من !
زنجیر منو بافتی ؟ خلیج مجهول الهویه بود
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه