شعری از محمدرضا طباطبایی

تاریخ ارسال : 14 شهریور 04
بخش : قوالب کلاسیک
از محمدرضا به معشوقش:
از سرم کاش دست برداری!
دودِ سیگارِ من! رفیقترین!
سود داری ولی ضرر داری!
پرشکسته، مچاله در قفسم؛
جای من هم تو بال و پر داری!
تو که اخبارگوی رویایی،
از محمدرضا خبر داری؟
به محمدرضا بگو چه کند
زخمِ آلودهی حواشی را؟
چه کند در میانِ کوتاهان
غربتِ آسمانخراشی را؟
بینِ تهران و قم بگو چه کند
راک با مزهی تواشی(ح) را؟
اصلاً اینها همه فدای سرش!
چه کند دوستانِ لاشی را؟!
به محمدرضا بگو نَپَرد
با جنونی که از تو هارتر است
کار دارد، زیاد هم دارد؛
بیتو مردن اگرچه کارتر است
دیدنی شو که از ندیدنِ تو
چند وقتیست بیقرارتر است
ای که هر تارِ مویت از نخِ دار!
چشمش از هر طنابِ دار، تر است!
به محمدرضا گلایه نکن
که چرا از غمِ تو آه نشد!
بیتو شب بود، شبتر از هر شب
روزگارش اگر سیاه نشد
ای فرحزاده! ای فرحچهره!
که حریفِ تو روی ماه نشد،
آن محمدرضا اگر شد شاه
این محمدرضا که شاه نشد!
به محمدرضا بگو: «خفهشو!
پشتِ هم شعرِ بیصدا ننویس!
ای که از من رهاییات جرم است
بیمحابا از این خطا ننویس!
از شب و سایه، از شب و کابوس
نامههایی سوا سوا ننویس!
در جهانی که دستِ شیطان است
کافرم باش، از خدا ننویس!»
به محمدرضا سکوت نکن،
ای محمدرضا به قربانت!
ای بلای محیطِ چرخ و فلک
دور باد از مساحتِ جانت!
ای که میدانمت چه زیبایی
شب به شب در لباسِ عریانت،
من حواسم به دوریات جمع است
تو به جمعیدنِ پریشانت!
من محمدرضای بعدِ توام
روشنم کن که بیتو خاموشم
تا که گرمم کنی بگو به دروغ
بغلت را دوباره میپوشم
گرچه آرام کرده بغضم را
میدهد طعمِ گریه دمنوشم
کاش میشد خیالِ دیدنِ تو
بشود لحظهای فراموشم!
کاش میشد بهجات گریه کنم
یا که با خندههات گریه کنم
مثلِ فوارهها به خاطرِ تو
در زمین و هوات گریه کنم
با تو باشم که تا ابد هرشب
هی بمانم به پات، گریه کنم
تو بخوانی و من فقط با سوز
در هوای صدات گریه کنم
تشنه باشم تو را، عطش باشم
که تو را یک قنات گریه کنم
کاش میشد میانِ آغوشت
با محمدرضات گریه کنم!
لینک کوتاه : |
