شعری از محمد پاکدل
تاریخ ارسال : 6 آبان 04
بخش : قوالب کلاسیک
حواست پرت کفتربازیای خارج از گوده
که چلساله کلاغا آسمونت رو قرق کردن
هنوز مست بادمجون دور قاب چینای شعراتی
نمیبینی که فرّاشا رو مامور چپق کردن
غضب خان داره از ریز و درشت آمار میگیره
میخواد خشک و تَرو تو کورهی خشمش بسوزونه
تو خشکی یا تری؟... تکلیفتو امشب مشخص کن
میونداریِ تو از حلقهی انصاف بیرونه
یه شب از جبر و جور شاه بیتدبیر می.نالی
یه شب با مایه.خالی خم میشی پاهاشو میبوسی
تو این آشفتهبازاری که راه انداختی، آخر
کنار دفتر شعرت تو بغض گنجه می.پوسی
بیا بیدار شو آقای گنگ نسبتا شاعر
بیا هوشیار شو مردِ پریشونْذهنِ سردرگم
کمی از درد بنویس، از زمستونای پیدرپی
کمی از بُهتْمرگیِ ملخزارای بی گندم
کلاهت رو بذار بالاتر و چشماتو ریزش کن
دارن با حقهبازی آرزوهامونو میدزدن
کمین کردن میون نیزهزارا و بهآرومی
برای سفره.هاشون، بچهقوهامونو میدزدن
گمونم نالههامون مرغای آمینو کر کرده
که داره آسمون شهرمون قورباغه میباره
رجزخونی کن و تو کوچهها چرخی بزن، شاید
یه شب ابر سیا(ه) دست از سر این شهر برداره
| لینک کوتاه : |
چاپ صفحه
