شعری از محمد منصور فلاح
تاریخ ارسال : 2 آذر 04
بخش : قوالب کلاسیک
نگاه کـن بـه خیـابـان ببین هراسان نیست؟
ببین حواس تفنگـی به قلب میدان نیست؟
بـه بـیـلـبـرد ســـر چــار راه خــیـــره نشــو
اگـرچـه رد شدن ازایـن فریب آسان نیست
درون ون کـه پـر از ماه شد گـریخت مـرگ
هلاک عطـر زنـی شد که اهل تهـران نیست
به درد ضــربـه ی بـاتـوم روی مـوی رهـات
که اشک های تو از چشم شهر پنهان نیست
صـدای له شده ،مـوزیک و ویسکی و تانگو
همین تلاطم موزون شروع عصیان نیست؟
هزار و چند زمسـتان سکـوت پشت سکوت؟
چـرا بهـار پـس از اینهمـه زمسـتان نیسـت؟
نـشستـه آن طــرف ســد بـهـانـه مــی بـافـد
هنـوز در سـر ایـن رود شـوق طغیان نیست؟
دوبـاره در رگ پـایـیـز خـون بــه راه افـتاـد
نگاه کـن بـه خیابـان ببیـن کـه آبـان نیست؟
| لینک کوتاه : |
چاپ صفحه
