شعری از محمد بهبودی نیا


شعری از محمد بهبودی نیا نویسنده : محمد بهبودی نیا
تاریخ ارسال :‌ 14 شهریور 96
بخش : قوالب کلاسیک

نه كوهم تا بمانم باتو روز و ماه و سالي را
نه آهو، تا گريزم پر كند اين دشت خالي را
نگاهم بي سبب ،دنبال قرص ماه مي گردد
كجا اين سنگ مي فهمد،من و آشفته حالي را
دل من در به در دنبال تو در شهر ميگردد
مرا بيگانه ميدانند و من هم اين اهالي را
دلم چون كوزه اي در دست كولي ها سفر كرده
به كوه و دشتها بردند اين جسم سفالي را
من از انديشه ي تاريك اين تقدير مي ترسم
پر از سنگ است اينجا ميشناسم اين حوالي را
تمام حرفهايم هيچ، حرف آخرم اينست
بيابان است قلبت ،دوست دارم خشكسالي را

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :
 

ارسال شده توسط : sh.b - آدرس اینترنتی : http://

سلام
قشنگه شعرش