شعری از محمد الماغوط
ترجمه ی صالح بوعذار


شعری از محمد الماغوط
ترجمه ی صالح بوعذار نویسنده : صالح بوعذار
تاریخ ارسال :‌ 16 شهریور 97
بخش : ادبیات عرب

اندوهی در روشنای ماه


ای بهارِ آینده از چشم‌هایش
ای قناری مسافر در روشنای ماه
مرا
به سوی او ببر؛
چونان
شعر عاشقانه‌ای
یا
زخم خنجری.

من،
آواره و زخمی‌ام
 باران را،
و ناله‌ی موج‌های دور را،
 دوست می‌دارم

از عمیق خواب بیدار می‌شوم
تا به زانوی زنی شیرین،
که شبی او را،
در خواب دیدم،
بیندیشم
و دمادم شراب بنوشم
و شعر،
بسرایم.

به محبوبم، لیلی
-آن بانوی دهان مست و ابریشمین پا-
بگو
که بیمارم و مشتاق اویم

من،
رد پاهایی،
بر دلم می‌بینم!

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :