شعری از محمد آشور

تاریخ ارسال : 28 اسفند 03
بخش : شعر امروز ایران
با بادِ بینفس
با نفسهای تُندپا وُ
سینهی برهنه وُ
چهرهی پُرخراش
در عبور از سوزنیهای کاج...
چه بیخبر خوش آمده!
جز صفا چه آورده؟!
- و زِندهباد باد بادِ وَزَنده
بر گیسوی بید وُ مجنون
(خویشانِ منند ایشان
گیسو گره زده با لیلی) -
چه دمیده که بر شاخه تاب میخورد
سینهبندِ لیلالا؟!
دو لیموی مکیده، بیتاب در دو کاسهی ناتراز
همچون روانِ درخت، پریشان
«آشفتهباد» با «صدای دویده»
سینهسوز
برگی سوی من آورد زرد
برگی سبز از بید، لرزان، چون عمر، بر آبِ روان بود
خواندمش... آوازِ سردِ قناری
بر برگان، رگبرگهای درد
و فصل به رنگ وُ بوی لیموییِ پاییز بود
صدای زخماگین
از میان خرسنگها
فرسنگها خزیده
برخورده به دیوارِ یک صفت...
سرِ شکستهی لیلاباد
بر شاخهی بید...
بر شانهی لرزندهی مجنون بود
لینک کوتاه : |
