شعری از مارک ایروین
ترجمه ی ساناز مصدق


شعری از مارک ایروین
ترجمه ی ساناز مصدق نویسنده : ساناز مصدق
تاریخ ارسال :‌ 20 دی 95
بخش : ادبیات جهان

مرثیه
مارک ایروین
برگردان: ساناز مصدق

مارک ایروین، شاعر معاصر آمریکایی و مدرس زبان انگلیسی در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی می باشد. از او تاکنون هفت مجموعه شعر منتشر شده است که جدیدترین آن ها ” کوزه آمریکایی” نام دارد. او موفق به کسب جوایز متعددی شده است که از آن میان می توان جایزه کتاب کلرادو و جایزه جیمز رایت را نام برد.
 



Elegy

I carry a ball and a glove. I study the stars. I arrive and depart. "Love many, lose some till none remain", the sailor sang. Ho Hum.
Near dusk, the shadows of humans resemble stones. Inside the house we are suddenly weightless, having not seen each other for years, then touch like lights rehearsing the latitudes of our names. Once in the bracken I did find myself looking for a blown hat, now I am polishing the lens of a telescope to make the distant more bright. We had a girl pink as a shripm. Her birth wail filled our gaze that grew and grew till seing burst. We are still proud, but her dolls get older. The colossi of two pop stars flash on a giant screen. We gaze up like ancients not privy. Time's a game of catch and pitch. On ships I think of barns, in sleep, I sail the land. I like green best when it courses like fire._A glove, a ball, a house collapsed. A carcass of vowels wept.

 



 با گوی ای و دستکشی در دست
به رصد ستاره ها مشغولم
می رسم و ترک می کنم
”بسیاری را دوست می دارم، عده ای را از دست می دهم، تا اینکه هیچ یک باقی نمی ماند”: دریانورد می خواند، هو هوم
نزدیک غروب، سایه های انسان ها به سنگ می ماند
در خانه، ناگهان بی وزن می شویم
انگار برای سال ها یکدیگر را ندیده ایم
و بعد مانند نور تلاقی می کنیم
و بلندیِ ناممان را تکرار

یکبار لا به لای سرخس ها
خود را در جستجوی کلاهی بر باد رفته دیدم
حالا عدسی تلسکوپی را صیقل می دهم
تا دور را روشن تر کنم
 ما دختری داشتیم، صورتی مثل میگو
گریه های تولدش، نگاهمان را پر کرد
 گریه ها بزرگ و بزرگتر شد
تا به بلوغ رسید
 هنوز به او افتخار می کنیم
اما عروسک هایش سالخورده تر می شوند
حالا هیبت دو ستاره ی پاپ در صفحه نمایشی بزرگ می درخشد
و ما مثل آدم های بدوی زل می زنیم

زمان، بازی بیسبال است: گرفتن و پرتاب کردن
در کِشتی، به انبار کاه فکر می کنم
در خواب، در خشکی قایق رانی
سبز را دوست تر دارم
وقتی آتش می شود و شعله می کشد

دستکشی، گوی ای، خانه ای فروریخت-
و لاشه ای ازصداها شیون سرداد

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :