شعری از لیلا حکمت نیا


شعری از لیلا حکمت نیا نویسنده : لیلا حکمت نیا
تاریخ ارسال :‌ 2 مهر 89
بخش : شعر امروز ایران

اين طرف دنيا به بودنم سنگيني مي کند ...

دوره ام کردند !

درسهايم چهار دور در روز ، زندگي دوره ام مي کند !

بيدارم از صداي نبضي که مچ مي گيرد / گرفت

ميزان ساعتي نيست که از يک دور کامل ... کارم به عقربه کشيد !

اين چاه هم به گريه هايم قد نمي دهد .

نيوتون هزار چرخ مي خورد تا سيب برسد به دهان من

آخر ابليس جغرافيايي مي داند که از اين شهر هم مي گذرد / گذشت .

(مي خواهي تو را کجاي اين قله کشف کنم ، نرسيده ؟!)

من از سرخي چشمت رد مي شوم وقتي زير سرم خوابي است که تعبيرش چشم تو نيست

"هدايت " نخوانده از راه راست به تيغ مي زنم !

....

رد پاي من در نگاه تو قدم نمي زند ديگر

وقتي چهار ستون زندگيم لنگ مي مي زد .

آفتابگردان نمي فهمد زمين خورشيد را براي آفتابگرداني ديگر مي چرخاند .

....

از همين نقطه گريه را شروع مي کنم .

در فرصت چشم هاي تو آبي نيست که مرا بزند .

(پنبه ام را هم نزني گوشم به اين انفجار بدهکار است هنوز !)

حتي اگر شعاع کم بياورم زمين باز مي چرخد - به سمت تو ؟

اين همه نردبان قد بلند کرده اند تا ديوار

من از کجاي اين دنيا سر در بياورم ليلا ؟!

من که قيامت نشده ...به پا شده ام .

يا درخت ايستاده مي ميرد که ريشه بدوانم تا سرم يا ....

ببين به اندازه ي اين کوچه ها کسي مي رود / برنگشت

اين خيابان اسم ندارد - من که برادرم را دوست دارم !

(کات ! ممکن است اشتباه باشد حالا يک بار ديگر سرم را ببريد )

سر اين جنگ هميشه گره دارد در گلويي که .../ هوايي ام نکن !

حالا که قرار است پيراهنت بوي تيمارستان بدهد ، يوسف منم !

تا دنيا ديوانه دارد سنگ بهانه ي خوبي است براي کفش هاي من

از چشم هايم پيداست که چند نفس بريده ام تا اين جا

از بيت الحزن من تا گريه هاي تو چند چاه فاصله داريم ؟ علي !

وقتي بغض هايم به پاي چاه تو نمي رسد .

...

کسي نشست ، شهادت داد و من در زمين منفجر شدم

بگذار موهايم پشت گوشم را نشمرد - دارم مي شنوم ليلا !

چشم هايم را از آب گرفته ام که تمساح بفهمد چقدر اشک هايم طعم دريا گرفته است

حتي اگر سفيدي اين کفن عاشقت بشود براي نبش به نبش اين قبر مرده ام !

چقدر به صورتت نيايم که چشم برداري از اين قيافه ! ها ؟

هنوز تلفن در دستهايم بود که آن طرف بوق ------ خط مي خوري !

نمي توانم ادعا کنم پاهايي که پشت اين سطر قدم مي زند - در کفش تو نيست

مادر ، تيتر روزنامه ها را نگاه کن ببين چقدر مفقود شده ام

يکي مرا تا تهران برساند نمي خواهي که اين جا بميرم ؟!

....

خبر را از گوشهايم بگير !

پيکان چيزي براي علامت گذاري آرش است حالا هي دود کنيد

اين دست به چشمم نرسيده ديدم چه گذشت / رد شد

ليلا ! دستهايت را برسان تا دهانم

با هر چرخشي حرف دارد براي نگفتن

....

زبانم باز مي ماند تا نفس نفس عاشقم کند !

...

حرف هايت از دهان مردم شهر دکلمه مي شود

ريگ تازه اي از کفش هاي خودت بساز - سنگ بزن !

به پدرم سپرده ام براي قبرم سنگ تمام بگذارد

خنجر را به حنجره ام پل مي زدم اگر "بريدن از تو سخت نبود "

بدون هيچ سرفه اي شاعريم را کنار مي زدم

شانه هايت را بالا بزن ، بنويس ! :ليلا حكمت نيا مرد !

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :
 

ارسال شده توسط : محمد علی حکمت نیا - آدرس اینترنتی : http://

lllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllllliiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiikkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkkk

ارسال شده توسط : کیان منوردخت - آدرس اینترنتی : http://

عالی بود

ارسال شده توسط : اسرا - آدرس اینترنتی : www.shokoufeyenarenj.mihanblog.com

سلام به طور اتفاقی به شعر ای خانم حکمت نیابرخوردم.واااااااااااااااااااااقعا زیباست مطمئنا ازین بس کاراشون ودنبال میکنم.دقیقا همون سبکیه که من دنبالش بودم .موفق باشید و همیشه به روز