شعری از فرهنگ روشنی


شعری از فرهنگ روشنی نویسنده : فرهنگ روشنی
تاریخ ارسال :‌ 6 مهر 04
بخش : قوالب کلاسیک

 

 

 

 

شبیه آس دلی، لا به لای دستانم
که می‌درخشی و من جز تو را نمی‌خوانم

تو حکم هستی و جز تو کسی نباید هم
در این قمار شبانه بپاشدم از غم

خراب می شوم از تو، خراب می‌شوی‌ام
بدون فیض حضورت، چقدر منزوی‌ام

حکایت من و این سطرهای وا مانده
و ردّپای نحیف زنی که جا مانده

«زنی که صاعقه‌وار» از مقابلم رد شد
«ردای شعله به تن» عاقبت مردد شد

«زنی چنین که تویی، جز تو هیچکس»...
_آقا!
میشه یه لحظه من از شعرتون برم بیرون؟
: کجا می‌خوای بری این وقت شب عروسک من؟
بشین که حال من امشب خرابه دختر جون

نگاه کن به هوا و به حال بغرنجم
که شاه بی سربازی میان شطرنجم

کسی صدای حریصانه‌ی مرا نشنید
نه! ضجه‌های غریبانه‌ی مرا نشنید

چقدر حنجره‌ام تاب زخم خوردن داشت
«چقدر می شود از مرده چشم مردن داشت»

تمام می‌کنمت توی زیر‌سیگاری
تمام می‌کنی‌ام زیر حجم ناچاری

دلیل مضحک تنهایی‌ام خودم بودم
دلیل مضحک تنهایی‌ات، خودآزاری

چه خنده‌های عمیقی که مستتر مانده
میان گریه و سردردهای تکراری

چه داستان عجیبی‌ست، بعد رفتن تو
هجوم سایه‌ی گنگی که بعد بیداری...

خراب می‌شوم از تو خراب، باور کن
پناه می‌برم از تو به خواب، باور کن

به احمقانه‌ترین شکل، بی تو بیمارم
به احمقانه‌ترین شکل، دوستت دارم

به بوسه از لب‌ها توی این خیابان‌ها
که تن نداده‌ای اصلاً به حجم عصیان‌ها

کسی به جز تو به ذهنم نمی‌رود بانو
به روی صفحه‌ی قلبم نمی‌دود بانو

پلنگ زخمی قلبم یتیم مانده، نرو!
قسم به ماه نگاهت مرا نخوانده، نرو!

نرو! که بی تو همانی که بوده‌ام بشوم
که منزوی‌تر از آنی که بوده‌ام بشوم

 

 

پ.ن:
چقدر می شود از مرده چشم مردن داشت
احبتی قتلونی کما تشا دشمن
«محمدرضا حاج رستمبگلو»

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :