شعری از فرناز فرازمند
تاریخ ارسال : 5 اسفند 96
بخش : شعر امروز ایران
پس کی ﻣﯽگویی تارا؟
وقتی که ﮔﻮﺵهات
ﮔﻮﺵهای تو باشند
نه نوزادی پیچیده در پتوی سفید و سیاه موهات
که در مشت کوچکش ﻟﺐهای مرا میفشارد
و ﭼﺸﻢهات
ﭼﺸﻢهای تو باشند
نه چلچراغ انار که آوﻳﺨﺘﻪاﯼ
و اتاق، گلوگاه خونی من
از نگفتهﻫﺎ
و پیشانیام
پیشانی من باشد
نه ماهیدان بلور
که شناکنان بیسخنی که بیالاید لالایی را
از خوابم ﻣﯽگذری
پس کی ﻣﯽگویی تارا؟
وقتی ببارد آن سنگ که آهنگ پیشانی من دارد
و بخوابد آن کودک
و بازکند مشت
و بترکد تاولی
که آیین برپاداشتنش را نمیدانیم
عشق!
دریا چه موهای بلندی دارد تارا
ﻗﺪﻳﺴﻪی قالی و دار!
خان از خم کوچه گذشته
نزدیک ﻣﯽشود
پس کی ﻣﯽگویی تارا؟
استکان باریک مانده از دریا!
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه