شعری از فرناز فرازمند

تاریخ ارسال : 16 آذر 96
بخش : شعر امروز ایران
من در این نقاشی چه میکنم؟!
خوابیدهام کنار تو
رملهای ملحفه میبرند دستم را به مصبّ انگشتانت
جایی که ادیان در آغاز خود مردّدند
و آن چشم که نمیخوابد
آن چشم که همیشه پرندگان میخوانند لابهلای مژههایش
میچرخد ناگهان به شکافتن نیل
اما هنوز "هایی" هست
در زمین آلوده
پرندگان سدوم!
سرنگی
که خیابانخوابی میشوید و شیر میدهد به گربهی کور
یا لنگری که میکشم از نوازش انگشتانت بیرون
تا دور شود قایقت از پوست
و ماه
ماه که چنان نزدیک است به پنجره
میروم برایش دانه بریزم
میگویی نرو
چیزی نمانده عبریان برسند به ساحل سرخ
آه! این رنگ را تمام کردهام
پیش از چرخیدن چشم
لینک کوتاه : |
