شعری از فرناز فرازمند


شعری از فرناز فرازمند نویسنده : فرناز فرازمند
تاریخ ارسال :‌ 13 آبان 94
بخش : شعر امروز ایران

1

"تو بیهوده زیبا نیستی

روزی به کارگران بازیافت خواهد گفت

آیینه ی شکسته ی دستشویی"

 

2

"جا نمی شد

پارچه ی سفید را سفت تر بستند

جا نمی شد

کمرش را تاکردند

جا نمی شد

پیرترین گور کن گفت

رازهایش بزرگ اند

وزانوهایش را شکست

درست از جایی که آرام به خواب رفته بودم"

 

3

"شکارچی که گم کرد رد خون را

دراز کشید روی علف ها

شیری گرم

شاید می چکید از پستانش

درخت بود رو به رو

می توانست نباشد

بره اش باشد

ایستاده تازه روی پا

می توانست زمستان باشد

برهنه شاخه هایش

گوزن باشد نر

درخت بود

سبز ، قرمز

ورنگی عجیب

که گوزن های محتضر می بینند

وآدم هایی در فرودگاه

که عقربه هارا در آغوششان تکان می دهند

تاجا بمانند

از پرواز

چمدان های ایستاده تازه روی پا"

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :