شعری از فاطمهالسادات حسینی
تاریخ ارسال : 17 خرداد 96
بخش : شعر امروز ایران
دستم خط میخورد
رد میزنم به هرچه مانده در کشالهی شب
خط میخورد
این چکمهها از نگاه تو چکیدهاند
گریست باید اما گاه از صدای خنده
تو را اما نمیدانم...
زنگ در بودی... یا دفترچهای مانده در خشابها
من الف از با کردم
که چکیده دستفروشهای ماه، گلی را
روی دامن بیاندازد
دیدی از آخرش شروع شد
از آن جا که
برگها زیر موهایت قد بلند کردند
دیدی که خورده خوردهی باران
هاااااان باران سلام
بیا مرزها را قد بکنیم تودرتوی نصفالنهار آفتاب بشود
من از اشتهای دهان این خواب که در من چنگ میزند
بیدارم
دیدی...؟
چقدر حرف ناتمام تمام شد
یخزدهی زمستان بی بهار
بیاااااا
کج بزنیم حرف،
کج برویم خواندن
کج به حباب خواب
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه