شعری از فاطمه اختصاری


شعری از فاطمه اختصاری نویسنده : فاطمه اختصاری
تاریخ ارسال :‌ 14 شهریور 04
بخش : قوالب کلاسیک

 

 

 

این صورت بدون لب و خسته

موهای صافِ از دو طرف بسته

 

این چشم‌های خیس ورم‌کرده

آرایشی که زشت‌ترم کرده

 

این زن که ایستاده جلویم کیست؟

تف می‌کنم به آینه، این «من» نیست

 

بی‌وزن و گیج و محوتر از ابر است

یک مرده‌‌ی درآمده از قبر است

 

من قهرمان جنگ رجزخوان‌هام

دیوم، ددم، ملول از انسان‌هام

 

آتش گرفته مغز سرم تا پا

در چشم‌هام خشم هیولاها

 

از جامعه به هر روشی دورم

در خانواده، وصله‌ی ناجورم

 

بیزارم از امید به آینده

از زخم باز صورتشان: خنده

 

با اتّکا به تیزترین چاقو

از بیخ کنده‌ام سر خواهر را!

خوابانده‌ام به قصه و لالایی

در وانی از اسید برادر را!

 

سم می‌دهم به‌زور به مامان که

مانند سایه از بغلم رد شد

بابا جلوی تلویزیون خواب است

با دست‌های من خفه خواهد شد!

 

گوشم پر از صداست، پر از جیغ است

در خواب‌هام حرکت یک تیغ است

 

از شاخ‌هام، از دمم و قوزم

یک دیو زخم‌خورده‌ی مرموزم

 

تف می‌کنم به آینه، به آن زن

که فکر می‌کند به خودش یا من

 

که فکر می‌کند که جنون دارد

دیو است، احتیاج به خون دارد

 

تف می‌کنم به صورت معصومش

هی گریه کرده، محو شده تصویر

هی رفته دورتر، به عقب‌تر... تر...

ترسم که اشک در غم ما پرده... 

در... 

پله...

پشت‌بام... 

زمین...

خون... خون...

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :