شعری از علیرضا قاسمیان خمسه
تاریخ ارسال : 16 شهریور 97
بخش : شعر امروز ایران
1
فیلی تنها
بر برکهی یخزده
من
در برودت بلوار
با وزنی که نمیتوان
با کسی
تقسیم کرد
سر میچرخاند
از جهان مانده تنها چند دانه برف
سر میچرخانم
پی چشمهایت
که فراموششان کردهام
با اشکش
با قدمم
ترک برمیدارد یخ
میشکافد پوست تُرد خیابان
فیل به آب میافتد
من به خاطرهای
و دست و پا میزند
و دست و پا میزنم
فاصله چند ثانیه بود
تا آنسوی خیابان
قدم گذاشتم بر چند ثانیه
و سالها
گم شدم...
2
کلید را در خانه جا گذاشتهام
خانه را در خواب
خواب را در بیداری
شکستی تازه مگر
ریسمان این تکرار را
پاره کند
-
ساختمانی که فرو ریخت
شانههای شهر را سبک کرد
یا سنگین؟
با برجی که دارد بالا میرود
آباد شدهام
یا ویران؟
همانجا که دیروز شنا میکردیم
امروز قدم میزنیم
همینجا که امروز قدم میزنیم
فردا دفن خواهیم شد
و زخمهای خیابان
با تماس جاروی رفتگر
سر باز میکنند
مثل مادر
که تا نوازشش کنی
اشک خواهد ریخت ...
-
روبهروی سطر قبل اشک میریختم
که آمدی
دستم را گرفتی
و به شعر دیگری بردی...
-
از زیباییات
به لبخند پناه ببرم
یا اشک؟
به فریاد
یا سکوت؟
حتی اگر سرطان
ریههام را بلعیده باشد
برابر زیباییات
سیگار خواهم کشید
-
با تو تا ابد
امروز است
امروز
که روبهرویم نشستهای و
کافه روی دریا شناور است
امروز
که سکوت بینمان
صدای شهر را خاموش کرده
امروز
که هوای لای موهات
الکل دارد
-
کلماتت دانههای برنج
و صدایت کیسهای
که چشم میبندم و
آرام در آن
دست فرو میبرم
-
بوسه میزنم
به وسایل کوچکت
تا لمس هر چیز
سرمای دستانت را کم کند
-
به شعر دیگری آمدهایم
به اینجا
که هرکه ما را میبیند
دلش برای کسی تنگ میشود
-
-
-
-
-
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه