شعری از علیرضا رجبعلی زاده کاشانی
تاریخ ارسال : 28 مرداد 95
بخش : قوالب کلاسیک
به بازرگان بگو زنده ست و گرم و ،تازه اين طوطي
بگو ميداند از "مردن" همين اندازه اين طوطي
بگوبا چشمهايش - گرد و بي حالت - قفس مي ديد
جهان تازه را هم پشت اين دروازه اين طوطي
بگو مي خواست پيش از آخرين خوابش قفس راهم
رها از خود ببيند قدر يك خميازه ؛ اين طوطي
قفس ازهر طرف باز ست اما بازه اي بسته ست
اگر يك عمر پر واكرده در اين بازه اين طوطي
بگوخاك قفس را سرمه آواز خود مي كرد
كه دارد پيش ديگر طوطيان آوازه اين طوطي
پرم سبز و سرم سبز و زبانم سرخ؛ بازرگان
منم - با مردني هربار اما تازه - اين طوطي
#
كتاب قصه را فرياد چاقو خورده اش پر كرد
ميان كوچه در اوراق بي شيرازه اين لوطي ...
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه