شعری از علیرضا دانشپژوه
تاریخ ارسال : 23 شهریور 96
بخش : شعر امروز ایران
با لهجهی چاقو
فرو کردن
در غلاف
مینویسم؛
پنبه
تنها سَریست که بی تعارف
من از اسماعیلْ بُریدنام
آبِ خوردن است
زم
زم
پس مَنجِنیقْ مَنجِنیقْ
ْدر آغُل
پسرانی که ندارم را
به سیخ گلستان کشیدهاند
بند-گشاده
چِنجهی رویا
قبضِ روح
بنده وکیلم؟!
باشد!
خدا-وکیل
خوابِ هر کهنالگو دیدن
در فقط یک اتاق،
با چندنفر که نیستند مگر
سایهای به وقت نجات
دهندهی «اُی» منفی،
در گور دیوار،
اشتراکِ گاز است،
باز
راستی!
یک
دو سه میلیون سالیست
یادِ ماسْت،
که بر مو.
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه