شعری از علی فرزانه موحد


شعری از علی فرزانه موحد نویسنده : علی فرزانه موحد
تاریخ ارسال :‌ 26 آذر 04
بخش : قوالب کلاسیک

 

 

 

در ایستگاه سحر پشت هم قطار شدند

نسیم خم شد و شش قاصدک سوار شدند

 

یکی به محضر پروانه‌ها سلام رساند 

هزار پیله مهیای انفجار شدند

 

یکی پیام لبت را به باغبان‌ها داد 

که ناگهان همه‌ی میوه‌ها انار شدند

 

یکی به سرو خبر داد تو حنا بستی

کلاغ‌ها همه از کار برکنار شدند

 

به گوش چشمه یکی گفت مقصدت کوه است

که ماهیان سرِ شوق آمدند و سار شدند

 

به کوهسار یکی گفت حال چشمت را 

که برف‌های سراسیمه آبشار شدند

 

چه گفت قاصدک آخری نمی‌دانم

که استوارترین کوه‌ها غبار شدند

 

هزاراسبه علف‌های هرزه روییدند 

برای مزرعه از شش جهت حصار شدند

 

و من که خیره به رنگین کمان شدم دیدم

که هفت مار به شکل طناب دار شدند

 

شقایق از تنِ چوپان پیر بالا رفت 

که برّه‌های جوان گرگ‌های هار شدند

 

کبوتران سفیدی که نامه‌بر بودند

شبانه طعمه‌ی خفاش‌های غار شدند

 

پلنگ و ماه نشستند درددل کردند 

سپس به پنجه‌ی کفتارها دچار شدند

 

 

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :