شعری از علی ساروی
تاریخ ارسال : 2 مهر 89
بخش : شعر امروز ایران
زیر باران
حوصلهام
خیس از باران شد
ساعت پنج عصر را
تعارف من کردی
روز را دیدم
با آن چشمهای درشت مخفی
پشت شیشهی مهگرفتهی بیمارستان
من را صدا کرد .
بیرون در
در زیر چتر مندرسمان
باران
کلمهای سرد بود .
زیر باران
لباسهایمان
لکههای لالههای بیمارستان را داشت
و پرتغال
رنگ جراحت میگرفت در دستهای پرستار .
مجروح
در چشمان ِعابران
سنجاقکی بالزنان را دیدیم
در روزهای گرم ِخاکستری
در ماتمی که خیابان داشت .
روی تکّه نانی بیات
آواز میخواند .
ما همه چیز را صرف کرده بودیم
انارهای ترک خورده در آفتاب
انارستانی که در پیراهنمان
دفن میشد
حتی میدانستیم در روز
صدای سرفهای که از راهروی باریک ِبیمارستان میآمد
تا کجای شب
ادامه خواهد داشت .
29/4/1387
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه