شعری از علی رضا عباسی
تاریخ ارسال : 28 تیر 96
بخش : شعر امروز ایران
وقتِ موج زدن بر تنت،
مویات،
باد، اندوهت را میپراکند
میدیدمت راه میروی
و گرداگردت، رنج قدم برمیدارد
غلطان بر گونهات،
دست میکشیدی و انگشتانت حریری سبز
بر قندیلهای سوز میکشید
میدیدمت زخمت را از سوز پنهان کرده بودی،
سوز نشانم میداد
و موهایت آتشی برافروخته در زمستانی سرد
دورادور تن گیراندم و انجماد سوزاندم.
پی ِ کلمه دریافتم بیهوده است حرف زدن
برای هزار پرندهی بر شاخه نشسته در چشمانت
و آن روح اساطیری
که روح را به آواز میخواند و زبان را به خاموشی
ایستاده در میانه
ابر را نشانم دادی، آفتاب را
که برگشتنی شادمانه بود از جنگی بی امان با مرگ و زندگی
دریایی در ماست دریایی بین ما
موجیست
خروشان، سینهات را تا سینهام میآورد
و چیزی را از خونم برمیگرداند به خونات.
شعلههای نیمهجان را به عشق میسپارم
تا هزار پرندهی نشسته
آواز روح بخوانند
در همهی زمستانهای سرد
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه