شعری از علی حاجتیان
تاریخ ارسال : 29 مرداد 92
بخش : قوالب کلاسیک
لباسی از جنون ازعشق گویا کرده ای بر تن
حریری نازک و زیبا به رنگ آبی روشن
تن عریان تو در تارو پودش عشق میبافد
که درآغوش میگیرد تنت را وقت پوشیدن
نظربازی است کار چشم من با ساق سیمینت
قصورازچشم من بوده است یا کوتاهی از دامن
دلیل بوسه های بی شمارم را نمی دانی
ببین در آینه لبهای خود را وقت خندیدن
بیا مثل شکر درشوکران جان من حل شو
نمی خواهم بفهمد هیچ کس عاشق تویی یا من
بهارمن! کنارم باش وجانم را شکوفا کن
بدم تا زنده گردد بازهم گل های پیراهن
تو باشی چارفصل زندگی غرق گل و سبزه است
خزان زردی نمی ریزد به جان جنگل و گلشن
نمی ماند تب وگرما وتابستان ودلتنگی
ندارد ماه اسفند ودی وبرف ویخ بهمن
بگیرازمن تمام روزها و ماه و سال ام را
بیا تقویم را پر پر کن وآتش بزن اصلا
بهارم باش و ویرانگر قدم بگذاردرجانم
بیا تا درتنم ویران شود پندار نشکفتن
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه