شعری از عرفان دلیری


شعری از عرفان دلیری نویسنده : عرفان دلیری
تاریخ ارسال :‌ 4 اردیبهشت 04
بخش : شعر امروز ایران

تریاژ


سرخط خبرها
گلوله بر تن 
که از سفیدران تا خیزاب میدان کینه به کینه می‌آید
گلوله بر خون 
که از لهاسایِ صدا تا شامگاه عزا سینه به سینه می‌آید
گلوله بر جنون 
که از چاکرایِ تن تا گلوی زن سراسیمه می‌آید

جمع می‌شود نفیر
در دهانه‌ی گلو
که از دهان 
باز بیفتد دهان 
از حمد وُ ربِ آب و آفتاب 
میان مفرقِ هفت‌رنگ 
منقش شود 
بریزد 
برنده
تابنده
کوبنده 
لخت، کنار شیشه‌ای مشجر
تا گلوله بر تن که از سفیدران تا خیزاب میدان
تا گلوله بر خون که از لهاسایِ صدا تا شامگاهِ عزا 
تا گلوله بر جنون که از چاکرایِ تن تا گلوی زن 
که صدا روی صدا؟
واز شُورُوندَه نم بارون
خَطِرِ کوچَه خیابون 
خوُدِ تنهاتَه قرارُم
زخمی‌یُم سوزُم غبارُم
خُونی‌یُم دردُم دچارُم
دَربه‌دَر در بهِ هواتُم
دَم‌به‌دَم اشکِ نگاتُم
خَط‌به‌خَط با خَطِراتُم
خورانده‌اند همه را در خواب
خوابانده‌اند
خوابی که روی آب برگشت می‌خورد
جای تعبیر تغییر می‌کند
رویه را دنبال کنید به همین منوال
که زن یعنی نیمه‌کاره 
وطن یعنی پتیاره
من یعنی رجاله
پای رادیو تلویزیون مانیتور 
حتا صدای او
وطن یعنی سوظن!
زن یعنی مال من؟
من حمال می‌شود 
روی مثال سوال حل می‌کند
امسال بر هفت‌سین و سماعِ این سوفی 
بر تنبور وُ پنجه‌ی بی‌گلوی این بَخشی
سالِ تکلمی جِریده که هزار لهجه‌ام
و جراید از مجاری صدایم 
از شبکه رگ‌هایم 
از هلاهلِ اعصابم 
تلخ که می‌شود 
کِل می‌کشند در خیابان 
که آتش بیفتد بر خانه‌ی  عنکبوت‌ها 
رعشه جای پای باز کند
مشبک از خشمِ دو چشم خلیفه‌ی‌تان
باد از هرسو بر خیزران‌ها
عینهو باد بوزد 
تا منتهاالیه خون باشم 
منتها علیه خون 

مشروح خبرها
گلوله بر تن 
که از سفیدران تا خیزاب میدان کینه به کینه می‌آید 
گلوله بر خون 
که از لهاسایِ صدا تا شامگاهِ عزا سینه به سینه می‌آید 
گلوله بر جنون
که از چاکرایِ تن تا گلوی زن سراسیمه می‌آید 

ترسِش از غَمایِه داغَه
خودِ شُو که از چراغَه
بغض وامُوندَه‌ی باغَه 
اَخِرِ راهَه درازَه
یَلِه مویَه قصَه‌سازَه
زخمَه چندقرنَه که وازَه
به خَنِه‌ای که خون نِشستَه
به خلیلِ خیره‌موُندَه
به غمی که سینَه‌روُندَه
به گِلو که لا پروُندَه
به مُویی که از تو خوُندَه
به تُویی که در مُو موُندَه
نِفس از وطن؟
و خطبه‌ی آفتاب بر خانقاه خون
از هلهله‌ی نقاره‌ها 
خط وُ الارض مناره‌ها
حمد وُ مدح قداره‌ها
از امیر نام‌ام 
تا حایل رُخم که با مرکب و پوست می‌نوشت 
زبانی که بلند شد از زبانم 
نام‌ام را که از چهره بردارم
آینه را نخ‌نما می‌کند 
قلاده‌ی سگ‌ هار بر گردنم
مبادا که گرگ را هرزه‌تر کند

عناوین خبرها

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :