شعری از عادل اعظمی
تاریخ ارسال : 9 آبان 98
بخش : شعر امروز ایران
- مشوش/ به کدام سو بنگرد؟!/ یا بنیبشر که خر!/ شعر که نان نمیشود/
: تورا به گیس مادرت؛ شعرم کن پسر!
- نصفم در حلقوم میز/ هی میکند به گله
نصف دیگرم/ کوهستانِ چرا /چه خبر:
یک مرده پس میدهد خیر سرش هر روز
خیابانِ خانم بفرما بالا/ جنینهای اسقاطیاش را/ میفرستد اذان گویی
تمرینهای نظامی/ میفرستد پلیس شوند بیپدرها (حفظ نظم در جامعه و البته پدری)
مجری زیبای شبکهی خبر/ عجب چشمی دارد لامصب!
راست آدم را میبرد وسط مردهها و برمیگردد:
مردههای بوسنی ( مردههای خوبیاند، لام تا کام حرف نمیزنند)
مردههای سوریه (یک وجبشان همیشه در عکسها سخنرانی میکند: لطفا ما را نکشید)
مردههای افغانستان ( با لهجههای مختلف بلدند بمیرند و بارها این را ثابت کردهاند)
مردههای مصر (باوقار هستند و متمدن)
مردههای فلسطین (گول خوردهاند بیچارهها)
مردههای اسرائیل ( همیشه یک کوره توی گلوهاشان میسوزد)
مردههای کردستان (این را خانم مجری نگفت... از لابهلای لکنتش حدس زدم... معمولا به آنجا که میرسد یک لیوان آب میخورد وُ بدون خداحافظی میرود... احتمالا سیگاری است)
هاااای مردهها!! سیگار بدهم خدمتتان؟!
اینطرفِ دور/ کسی هر شب از خوابم میپرد بیرون:
جهان شکل دماغ توست... باید عملاش کرد.
من را تا جنگلها دوچرخهسواری میکند/ کارش این بود
توی راه خسته که میشوم/ کمی آب میدهد بخوریم
میگوید هستی همین هواست
نمنمِ من
هنهنِ تو
چشمهایش اما/ عینِ چشمهای خانم مجری است/ لامصب
یادم عاشقش که شد / میآید
همیشه توی روسریاش/ رفتن بود/ یک لیوان آب/ یک نخ سیگار
بعضی وقتها
یادم در آغوشش که بود / میرود
خودش را مینواخت لابهلای مردهام/ میگفت
: زندگی کن گلکم
هی قلاب میانداخت و/ مرده میگرفت از من
مردههای سیاه
سفید
خاکستری
آنهایی که جمجمههاشان شبیه جمجمهی من بود را/ میبوسید و سوا میکرد
میگفت نُتهای خوبی میشوند/
بعضیها را انگار میشناخت
: این یکی... شکل خوابیدهی توست ( بوسنیها بیدار میشدند)
: این یکی... شکل کودکیت ( سوریها میخندیدند)
: زبان این یکی را/ کم تا بیش میفهمم ( افغانها لیلیکنان با اشعار مولانا زنده میشدند)
: این یکی شاعر بوده است انگار/ پس چرا مرده است؟ ( مصریها انگار میدانند)
: این یکی پدر نداشته است /بیچاره ( شاید ناپدری ناخلف)
: این یکی آرزو داشت پیانیست شود پلیس شد... ببین انگشتهایش را!!... امثال این حیثیت زمیناند، باید با احترام دفن شوند. (مردههای اسرائیلی هم/ مثل مردههای ما/ هنرمند زیاد دارند)
: این یکی را ببین باور کن پلک میزند هنوز ( شاید به همین خاطر بود/ که خانم مجری هیچوقت اعلاماش نمیکرد)
کلافه که میشد
به خوداش فحش میداد/ دور از جان
آرام که میشد گریه میکرد/ بمیرم
نگاهم که میکرد/ خیابان شلوغ میشد
مردهها به منمن میافتادند
میگوید:/ بیا کمی عشقبازی کنیم
خستهام/
میروم.
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه