شعری از عابدین پاپی
تاریخ ارسال : 2 مرداد 96
بخش : شعر امروز ایران
فردا روزی است که هیچ کس
نگران «کسی» نیست
و این برگها که بر
شاخههای گوزن نشستهاند
به جرم لبخندی سوررئالیسم
در میدان شهر
تیرباران میشوند
و امروز
روز نازایی شعر است
و نمیدانم
سَرِ ما
به کدام دیوار خورده است که
مانند خیابان ته میکشیم
مثل درختان سرما میخوریم
به یادِ نام کوچکمان میافتیم که
در هیچ رودخانهای شنا نکرد
با هیچ حرفی عروسکبازی نکرد
حس میکنم
این درد را که از ذات انسان برمیخیزد
نمیتوان با کِشیدن چند نخ سیگار آرام کرد
با کِشیدن دندانهای عقل، عاقل کرد
آخرش یک روز
تمام شعرهایمان میمیرند
و هیچ مردهشوری شعرهای ما را نخواهد شست
و شاعر
در چشمهای چند تکهسنگ
واژهها را رود میکند!
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه