شعری از شهلا بهاردوست


شعری از شهلا بهاردوست نویسنده : شهلا بهاردوست
تاریخ ارسال :‌ 2 مهر 89
بخش : شعر امروز ایران

آلوده به عشق

 

تیرماه در گیجگاهمان داغ

شاپرکها روی خطهایمان پر

انگشتانمان ایست می دهند

زبانمان دوباره به انکار دراز می شود

ترس از مهربانی ها، از دوست داشتن ها

چرا؟

من وُ تو که به عشق آلوده ایم

حاشا چرا؟

هر روز با نام ِ شعر، با آهنگی رمانتیک  

باغچه را آب می دهیم 

روی نفسهای بی تاب غلت می زنیم.   

گاه عابران ِ حسرت با بغضهایشان

رگ بر گردن تیر، شلیک می کنند!

گاه چشمهایشان کور، دهانشان دریده تر می شود

ما را مدام به بند کشیده، سنگسار می کنند!

امّا، من و تو

آشوبگران ِ این تاریخ ِ مضحک، عاشقان از بند گریخته ایم

من و تو با هم، با دورها، تا کجاها

چشمها چه می کنند با ما؟

چرا اینگونه زُل می زنند؟

بگذار بگوییم دوستت دارم

زیر همین باران، همین آتش، همین سنگها

بگذار همینجآ در اوج لذّت

چکّه چکّه، روی پوستهایمان، برای هم

تشنه تر از هر لحظه که می دود

خواستن را با شهامت فریاد کنیم

وای ی ی من و تو کجاییم؟

بگو، بگو در این شب بارانی

در آغوش ِ اَمن تو

من چگونه آه ه ه، چرا گریه می کنم؟

 

هامبورگ، 20 یولی 2008

 

تیک تاکِ بی پروا

 

..... و خورشید تنم را

..... و تنم تو را

روی ِ ساتن ِ علفها

زیر چتری از بالهای ِ پروانه ها

با پرش ِ  کفشدوزها، با هزاران واژه

هزاران تیک تاکِ بی پروا، چه داغ می زنیم!

نشسته ام هنوز در خیال ِ آمدن ها

در نوازش ِ تکرار بودن ها

هنوز نفس می زنم بی نفسهای تو

تو که هنوز شکوفه ها را بو نکرده ای

غنچه ها را نچیده ای

برای خوابم لالایی که هیچ!

..... و خورشید تنم را

..... و تنم تو را

مدام در گامها تا بالای تپّه ها، کنارِ شفایقها

باز دورِ  قابها چرخ می زنم

پازل ها را یکی یکی، جور نمی شوند

دغدغه های روز به شب راه می برند

شب با سایه ها خط می شوند

خطها درازتر، هی ی ی پیچهای ناجور می زنند

می نویسی ما دیوانه ایم

شاید!

روزی آمدم تا بندها را بچینم

کنارِ موهایت جای انگشتانم را بنشانم

آمدم تا چشمهایت  را بخوانم

کنارِ ستاره ها با تو بخوابم 

آمدم تا بر فراز بلندی ِ قدت

قد کشیده مست با تو یکی شوم

به جانان نام ِ جاودان دهم

امّا، ما ا ا ا ا

به تنهایی ِ دستها، خوابهای خرگوشی

لیوان قهوه وُ سیگارمان بدجوری عادت کرده ایم

و حالا از آن دورها نسیم می دود

 و خورشید تنم را ....

و تنم تو را.......

لب به سیگارها، نزدیک، نزدیکتر

عمیق فرو می رویم.

 

 

هامبورگ، 30 یولی 2008

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :
 

ارسال شده توسط : مریم پودینه - آدرس اینترنتی : http://

سلام حسی که تو شعرای شما هست مثل چشمه ی جوشانیه که از وجود ادم بطور غیرقابل کنترل فوران میکنه.موفق باشید

ارسال شده توسط : حسن بهاردوست - آدرس اینترنتی : http://

شعر زیبای شما تاثیر گذار است موفق باشید


سرما انجماد گرمای طلوع و قطره قطره در پیدایش محض چکیدن

ارسال شده توسط : فخرالدین احمدی سوادکوهی - آدرس اینترنتی : http://www.faryad54.blogfa.com

http://www.faryad54.blogfa.com
با درود رفیق
شعرهای خوبی داری.موفق باشید