شعری از شهرام پور رستم
تاریخ ارسال : 2 مهر 89
بخش : شعر امروز ایران
ننه بزرگ
نی قلیونی بیش نبود
قرنها قرص تپش میخورد
عاشق گوسالههای بیگناه بود
ساروقاش، بوی گردو و رُز خشکیده و حنا
قصههایاش، خوشبختیی عمیقی که درد دندان شیری را
به خواب خرگوش بدل میکرد
ای کاش هرگز بزرگ نمیشدیم.
ناتورال
گوشهای از شیهه و شالیام
گیاهانی گمنام با لهجهی محلی و مه
با اکوسیستم پارهپوره و نمدار، در من میجوشند
اسم شکوفهها را بلد نیستم
هنوز موقع قدم زدن
قوطیها را شوت میکنم،
این رودخانهی مریض
برادر ناتنیی من است
اردیبهشت
شاهرگام را به شاخهی ازگیل
قلم میزند.
مونولوگ
هر غروب میروم برای کوک تنهاییام
سالهاست سگ سیاه ِ گوش بریده
با سایهام بازی نمیکند
پدری نیست
تا از کفشهایام
شنها را بیرون بیاورد،
اما دریا...
دریا همچنان با من سخن میگوید.
منوال
بر همین خیابان سپیداری
چراغهای راهنما را
دست بینداز
قاطی شو با علمشنگهی ماشین و باد
شاید پرندهای تو را دریابد.
پرندهی خوشبخت میداند
زیبایی، پا برجا نمیماند.
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه