شعری از شراره کامرانی


شعری از شراره کامرانی نویسنده : شراره کامرانی
تاریخ ارسال :‌ 2 مهر 89
بخش : شعر امروز ایران

بهاریه ها



برکت


در این هفت سین مختصر

گندم می کارم

آن قدر که تمام سال از سفره

نان

درو کنیم .



پیری



این کفش و لباس تازه

نو نوارم نمی کنند

نوروز که بیاید

کهنه تر می شوم .



راه حل



سال تحویل

دمل های چرکی ام را می خارانم

تمام سال ‌، دردهایم

در لذت خونی کردن زخم ها

فراموش می شوند !



دلیل



کوزه

پشت کوزه ...

آن قدر شکستم

که تمام عید

باران

آمد !



شعرهای پیشین شراره کامرانی در پیاده رو :



آرزو



غولی خسته ام

سرگردان در چراغی کهنه

چند هزاره غبار خورده ام ،

شن بادها می دانند و ترک های بی شمار کویر

گذر آرزویی کاش !

کاش گذر آرزویی...!

*

آرام آرام

دست می کشد روی چراغ

چشم هایش را می بندد

چشم هایم را می بندم

او به آرزویش رسیده است

یا من ؟!

*

روزها شخم می زنم

ماه ها می کارم

سال ها باران می بارم

قرن ها درو می کنم ...

حالا گنج کوچکی دارم ؛

من و آرزو و بچه ها

سرابی رهن می کنیم....





تصمیم



انشا

بر نوك خودكار معلق مي ماند

"علم ... يا بساط كوچك امروز ؟"

ناگهان

فرو مي ريزند بر كاغذ

كودك

انشا

و سكه خرد عابر....





وطن



شکوفه های گیلاس هکایدو

یا برگ ریزان مونیخ

چه فرقی می کند

وقتی ریشه هایت به ایران می رسند

نم بارانی کافی است تا

بوی خاک

از نقشه جهان برخیزد !

 

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :