شعری از شاپور جورکش


شعری از شاپور جورکش نویسنده : شاپور جورکش
تاریخ ارسال :‌ 23 اسفند 94
بخش : شعر امروز ایران

(باغ)

صبح تا شب به دامان این باغ
روح سرگشته ای سر نهاده
باغبان رفته و باغ خاموش
قفل بر بام و بر در نهاده
عطر تو رفته بوی تو رفته
گرمی آشنای تو رفته
پر پر بوسه های تو ای یار
با حریر صدای تو رفته

       یاد تو یاد تو چون حریقی
 خاطرم را در آتش نهاده

"یاد داری شبی زیر مهتاب"
رهرو معبد ماه بودیم
دست در دست تا دمدم صبح
گرم و مشتاق در راه بودیم


" یاد داری کنار دریچه"
جادوی ماه را دیده بودیم
 یاد داری از آن باغ پنهان
 شاخه ی ماه را چیده بودیم؟

حالی آن رهرو خسته خفته
باغ ویران شده ماه رفته
 حالیا آن مسافر که هر شب
 در هوای تو دیوانه می شد

سرگران دو راهه ی چه در پیش
 در غبار مه از راه رفته

آنچه مانده ست امروز ای دوست
سوسوی خیس یک واحه ی دور
در سراب کویری نهفته

***

یادم آید به حرفی که با من
گفته بودی در آن عصر دلتنگ:

" فکرکن نغمه ای بود و گم شد
مثل آوای دور شباهنگ
یا شهابی درخشید و افتاد
گوشه ی دره ای مثل یک سنگ"...

با تو گفتم
ای خوشا سنگ و آداب سنگی
خاطر سنگی و خااب سنگی
آه سنگ زمان ، شیشه و سنگ...
بازی ما و خاموشی او
یاد ما و فراموشی او

***
حالیا بار دیگر بهار ست
با همان رخت پیرار و پارش
باز قیقاج شاد پرستو
باز فریاد دیوانه وارش


بی تو اما
چه بهاری
چه برگی چه باری
لانه ی بی کبوتر چه دارد
جز پری ریخته در کنارش؟

باز سوسن  باز قمری
بلبل باغ
نغمه خوان ست

باز شیراز اردیبهشتی
غرق محبوبه و ارغوان ست
از بهار خوش و عطر نارنج
کهکشانی به هر سو روان ست
 من در اندیشه ی این که امشب
مرغ  جان بر چه بامی تپیده
آهوی من کجا خفته امشب
من که هستم
خانه ی من کجای جهان ست؟

 

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :