شعری از سینا سنجری
تاریخ ارسال : 29 اسفند 95
بخش : قوالب کلاسیک
من و تو دیر رسیدیم
چه سال ها که به دنبال آیتی موعود
کتاب های کهن را ورق زدیم و نبود
زمان گذشت و بر اسفار کاتبان عتیق
کسی به حاشیه حتی حقیقتی نفزود
زمان گذشت و نسیمی دقیقه ای نوزید
زمان گذشت و زمانی پرنده ای نسرود
بر آستانه در ایستاده بودم ، باد
پر از صدای گم زایران باران بود
کتاب را بستم عابری چنین می گفت
نگاه کن به عبور پرندگان شهود
زمان گذشت و گذشتیم از کناره هیچ
زمان گذشت و رسیدیم تا کرانه رود
زمان گذشت و به شکل حقیقتی غمگین
بهار در کلمات کتاب ها فرسود
من و تو دیر رسیدیم و باد می دانست
من و تو دیر رسیدیم و ...آسمان کبود!
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه