شعری از سید مهدی نژاد هاشمی

تاریخ ارسال : 7 دی 96
بخش : قوالب کلاسیک
باید چه کرد با دلِ تنگیِ که مرده است_
_حیثیت غروب ِقشنگی که مرده است
دل سنگ یا که تنگ نفهمیده هیچکس _
_در سینه مانده بغضِ نهنگی که مرده است
فتحت نکرده خورده به بن بست بخت ِ این _
بازار ِ شام ِ از همه رنگی که مرده است
در من نشسته است به تخت ِ حکومت این _
_تمیور لنگِ در پِی ِ جنگی که مرده است
حالا سفر مکن که بیایی به دیدن ِ_
_اقصی نقاط ِ شهر فرنگی که مرده است
جانم به لب رسیده مزن باز بر رگ ِ _
افسون ِبی قراری ِ چنگی که مرده است
من مبتلا شدم به تو و چشم ِ خیره ات
داروی بی اثر شده بر چشم ِ خسته ی سنگین دلی که در َبرِ اوهام دور دست مانده است در محاق ِ درنگی که مرده است
لینک کوتاه : |
