شعری از سودابه زنگنه

تاریخ ارسال : 2 خرداد 04
بخش : شعر امروز ایران
از زهدان شب بیرون آمدم
چون فرزندی ناخلف
با چشمانی دریده
و نگاهی مانده بر جاده
تنهاییام میرود
برهنگیام در آغوش شب میماند
چشمهای شب
با نوری مرده به استقبالم آمده
سخت است
عشقبازی با سایهها
عطر تنم بوی بیگانه میدهد
جاده رد غریبههاست
و تنهایی
ازدحام خاطرات مردهام
از خودم انتقام می گیرم
با هوسی که شهامت نداشت
سکوت زبان عشق است
جفتی افتاده در خرابههای ترسم
برهای به پیشواز گرگ رفته
نالهی کودکیام را در جاده شنیدم
دنبال بزرگیاش میدوید
چون فرزندی ناخلف
با چشمهایی دریده
و پوزخندی از عقدههای ناهموار
کودکی ام را به مسلخ بردم
شب دهان تاریکش را باز میکند
زمزمه میکند:
شاید...
عشق مترادف دیگری دارد!
لینک کوتاه : |
