شعری از سمیه جلالی
تاریخ ارسال : 31 مرداد 97
بخش : قوالب کلاسیک
زیر و رو شود چه فرق میکند تنت، وصلهی نه سازگار همسرت شود
آن غریبهی نه آشنای هم نفس، جان پناه و یارِ غار و دلبرت شود
شب به شب،شبانههای وهم و انتظار، وحشیانه هجمهی بغل بگیردت
از خودت جهان دیگری بسازی و مرگ هم قطار و نابرادرت شود
توی چشمهات حل شوی بدون درد،گریه هق هقی که پشتِ در بباردت
خندهدار نیست؟ بعد از این نه باوری، اعتراض رسم و نام دیگرت شود
حزب،حزبِ باد،پرچمت سه رنگِ سبز،سرخ یا سفید بیگمانه آخرش
آن کسی که دشمنت شده بیاید و یک شبِ چراغ راه و رهبرت شود
بادهای رعشهای به روی دامنت، گل بکارد و تتن تتن برقصدت
بعد در شبی بدون ماه و انعکاس،یک پلنگِ مست سایهی سرت شود
سایهی سرت شود بگیردت به نیش،عیش و نوش و هم پیالهی شبش شوی
سرخوشانه وقت التهاب تن به تن،بیقرار چشمهای خواهرت شود
آتشی به جان جنگلت بیفتدو، آخرین درختِ خشکِ این جهان شوی
بعد یک تبر بدون دسته و نفر ضربههای بیامان پیکرت شود
زیر و رو شود چه فرق میکند تنت، وصلهی نه سازگار هر شبت شود
انتظار جفتِ سر براه و بیسر از، بند ناف خون چکانِ مادرت شود
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه