شعری از سمیرا یحیایی
تاریخ ارسال : 28 خرداد 96
بخش : شعر امروز ایران
اواخر
به آن که گفت:«نه، ...نمیشوم»
گردن به خیالِ دانه بالا گرفته
ازرقیست خونخوار مادر
دشمنیست زیستن با چشم و دهانِ باز
تب
به میل گور میآورم با تن...
دست از خونابه کشیده
به گرگ آغشتهتر
نیمرُخی از رفتن
رُخی از قدم مانده
فاشِ این روزها
اندامهایی از دام افتاده
عصارة فلسفیدن، مبارزیدن، شعریدن
که یعنی حیات دست از آدمیات نمیکشد...
شب عافیتِ صداست
ترسِ از زمان میگوید بنویس
خون به شنیده رسیده وُ میپاشد
دو گوش در وحشتِ دهانها
حمّالِ گفته
زیر سایة سر
مستِ مرگ
غریب و مردّد
پاسخ است:
گرگی ملبسام
هوایِ بیواوم
شلیکِ بیگلوله و داغِ شهر
ســــیر کِی میشوید ای برّههای مصنوعی؟
شب راویِ تن
تنفسِ نیستی از موی رگِ ترس
حوّاسِ زاویهها جمعِ امواتِ مات، پرت افتاده که حاضر به نیستی میشود
و نیمکرة روز
مرگی دوان-پابهجفت...
سفر حاضر است
الفبایِ بهایم
اصواتِ مورچگان و رازِ نهنگ
حروف مادریام
لالمانم
حضرت سلیمانم
سر، هرچه باز میکند از سر نمیافتد
دود بگذرد از خیزاب ِغم
مکتوب
کنیزِ ترسیست بینام
هوای چند ضلعیِ مشئوم
دارد گُر میگیرد.
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه