شعری از سعید سروش راد


شعری از سعید سروش راد نویسنده : سعید سروش راد
تاریخ ارسال :‌ 2 مهر 89
بخش : شعر امروز ایران

1

 

باران حرف تازه ای ندارد

و هنوز ادامه ی عادت ماهیانه ی آسمان است

این دو روزنامه هم

تنها عریانی شیشه ها را تمیز کردند

بعد هم که لابد

گنجشک لالا مهتاب لا . . . . . .

- این رادیوی لعنتی رو ببند

من کمر به قتل خودم و خیلی های بهتر از من             

کجا هستند ؟

شیخ ما با کرامات کلینتون

چقدر منشی اش را دوست دارد !

سپیدی لباسش را ارواح حیاط شسته اند

و چیزی از شهود کلافه شده

پی نوشت این قصه ی نسبتاً سورئال است

(راقم این سطور از البته ی ماجرا گریخته)

به علاوه

شاعری کمی جنون گاوی می خواهد

و یک مداد قرمز        در حاشیه ی فقر

می خواهم خط لبهای تو را بکشم

مبادا پایت آن طرف شلیک شود

این یک دستور نظامی است به اساطیر

- سیزیف !

سیزیف این سنگها را کجا می بری ؟

فلسطین اینجا افتاده

جنگ جنگ تا           جلگه های نگاه تو

در بسامد بوسه

تا وخامت خاطرات کشته و زخمی

و اینها حاصل یک تصادف خونین

با چشمهای چنگیزی تو بود

باران هنوز دارد می بارد

و ارابه های عربی از خلیج تا خزر

به حماقتی وطنی می روند

برودت بودن

به سینه های صفر سرازیر شده

و حجم عظیمی از بغض مین گذاری شده

به رد پای اسم تو دل بسته اند

سکانس سوخته

 

در هنوزه ی باران

از کدام بهمن بوی نیامدنت گر گرفته بود

که شش دانگ گریه را به نام کوچک ایران نوشته ای

اصلاً

نه باران آمد

نه مردی در باران

فقط اسبی وحشی

شاخه های شب را آشفته کرد

                                                                     و بعد . . . .

 

2

 

از چوبلباسی اتاق گرفته

تا زانوی شلوارم

که مادرزاد طفره می رود

 حتی همین خیابان خسته

که به هیچ خانه ای نمی رسد

و به اتوبان ریخته

همه می دانند

آویزان خودم بوده ام

                      به سادگی

وقتی هم آسمان کمرش شکست

من بودم و من

که در ازدحام ابهام و احتمال

دست هایم را به روسری تو می سپردم

که تطمئن القلوب من بود

 

آن روز ها اهواز شرجی شیرین تری داشت

و نادری سهم پاهای من

چقدر تو را دویدم

نشد که چهارشنبه سوری آخر سال شویم

دستی دستی پرت شدیم توی خوابی که معلوم نبود

کدام یوسف

این همه گاوبندی را بدون شرط می بازد

 

گذشته ها گزینه من نیست

گذشته ها پشت صحنه من است

و این فیلم از هر جا کات شود

 این منم که تکه تکه  شوم

و تو مثل کسی که ایستادنش را جشن گرفته

 چشمهایت را چراغانی کرده ای

 

حالا مدت هاست پرنده های جنوب

دیگر جنازه کارون را به خلیج نمی برند

و من به احترام قدم های نیامده ات

 پابرهنه بر پل سفید می نویسم

                      اهواز پایتخت آرزوهای بر باد رفته بود         و من       

            نمی دانستم

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :