شعری از سجاد بهارلو


شعری از سجاد بهارلو نویسنده : سجاد بهارلو
تاریخ ارسال :‌ 28 خرداد 00
بخش : شعر امروز ایران

 

 

 

گیرم که ماه نباشد
بگو چیست این قرصِ سفیدِ چسبیده بر پیشانی‌ت
که هر شب نشانم می‌دهی و نمی‌خوری؟
.
بیداری
با قرصِ زرد شروع می‌شود
با خمیازه‌ای که دهانم را باز می‌کند
و با آبی که از گلویم پایین نمی‌رود
می‌رود
گوش کن
این صدای روز نیست که از دهانِ بلندگوهای کوچه بیرون می‌ریزد؟
این شب نیست که به این‌روز افتاده است؟
و اگر نیست
کدام زن تاریکی را تراشیده از موهاش
که باد اینچنین خود را در این کپسولِ اکسیژن حبس کرده است؟
و اگر نیست
بگو تا کجا دوام می‌آورد این تخت
حالا که روز از زیرِ پوستِ استخوان‌هایم بر پلک‌هایم سنگینی می‌کند؟
و اگر نیست
که هست
دست بر سَرَم بگذار دکتر جان
و دمای جوش‌هایم را بیرون بکش از دهانِ جیوه‌ای‌ام
من سال‌هاست روی اسبِ بخارم شرط می‌بندم
رویِ پاهای خودم زمین می‌خورم
روی انگشتانِ خودم حساب می‌کنم
و حالا که این قرصِ سرخ دارد سرخ‌تر می‌شود
باید پرستارِ شب را صدا بزنم
که قرصِ ماهش را شاید
در دهانم بگذارد!

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :