شعری از زیبا جهانی
تاریخ ارسال : 19 مرداد 99
بخش : قوالب کلاسیک
بزرگ بود غمی که تو را به من میداد
بزرگتر غم این زن، غم زن دوّم
قسم به چند تن از من، به ابر و ماه تنم
که مخفیانهات هستم، من تن دوّم
مجرد است کماکان دیالوگ من و روح
به اولین زن این شعر، عطر مرغوبش
به کفش پاشنهی هفت سانت بالاتر
به ناخنی که نمیکاشت زیر خود من را
که لای حرف تو ماندم و گاه هم لاتر
عروسی پسر خان، شبانهروزی بود
معطلست لبی که نه دور نه نزدیک
معطلست زبان بدن که کاش بیا
معطلست زن باغهای سنتیات
زنی که گفت گلاب مرا بپاش بیا
به عکس پشت سرت یاد دادهام خود را
اثر نداشت در انگشتهای تنزدهات
مرکّبی که به دستت رسید در حرکت
مرکّبی که پر از حرفهای صامت بود
تلفظ زن لکنت به دست بیبرکت
تو غرق بودی و من روی آب میماندم
کنار چشم تو افتادهاند قربانی
عشایری که به قشلاق دستهات، و بعد
گرفتهاند تو را در حصار، پنهانی
اسیر قلعهی ترفندِ کیش و مات، و بعد
دهانِ سوخته از بوسههای در هرگز
شبیه تشنهی برگشته از فرات، و بعد
بیا کنارِ تنِ دوم زمین بنشین
بریز اسم مرا در ته صدات، و بعد
بلند قدتر از این شعر، قد آه من است
رسیدهاند ببندند دستهای مرا
و پای تنْ تنِ من را از این غزل ببُرند
همان حروف غلیظی که سهم من نشدند
نشسته اند که "من" را زبانْ زبان بخورند
بزرگ بود غمی که به دومین زن گفت:
چقدر این غم فاخر به تو برازندهست
مجرد است کماکان دیالوگ من و روح
لینک کوتاه : |
چاپ صفحه