شعری از ری را عباسی


شعری از ری را عباسی نویسنده : ری را عباسی
تاریخ ارسال :‌ 23 اسفند 94
بخش : شعر امروز ایران

آینه در شهر

 

خانه از دهانم دور می شود

در به روی دهانم می بندند

 گوش پنهان  می کنم 

سکوی اول

    کنار خودم به تماشا نشسته ام

پاره ای  شهر می بافند به خود

پاره ای مسلک

پاره ای چشم بندی به شهر

به ایستگاه دوم که می رسم

گوشم از آینه ی تهران  بریده  می رود

نمی دانم

آسیای تنم از کدام مرز به اروپای زبانم می رسد

  استانبول با سنگفرشی جدا می شود از تنم

نپرس حالم کجاست؟

 حالم به اندازه ی تنهایی خدا خوب نیست

   به آهنگی فرانسوی زنی مست می رقصد

  شاعر که می شوی

تو را به خدا دست کم زن نباش

 سکوی سوم

زنی شاعرم

    پاره ای رازِ اژدها را فهمیده اند

   در پایان کسی منتظر آتش به دهانِ افسانه ای نیست

بازیگران تقلید نور وُِ رنگ اند

پاره ای با دهانِ بسته می میرند. 

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :