شعری از روح الله سرطاوی
تاریخ ارسال : 26 آذر 04
بخش : قوالب کلاسیک
روز زنبور پیر کارگرم
شب خداوند واژگونم من
مثلا از المپ رانده شدم
باز همراه پرسفونم من
مثلا در کنار تو خوابم
مثلا دوک کازرونم من
خوابها تا همیشه کابوساند
تو که از خواب میروی بیرون
صبح میبوسم عکسهایت را
دلخور از قاب میروی بیرون
چارصد بار گفتهام که نرو
چارمضراب میروی بیرون
باز هم روزها و بدبختی
باز هم بیتو بودن مزمن
عشق دیوانگیست؟ نه کفر است
بعد از این رستگار شو مومن!
تو کجایی؟ کجای ناپیدا
تو کدامی؟ کدام ناممکن
خسته از بادها و بارانها
مثل یک طاق باستانی کج
دائما فکر میکنم به تنت
وسط روزهای عسر و حرج
فکر فتح قرارگاه توام
در اتوبان منتهی به کرج
بوسههایت حرام شد یک عمر
کرمهای سبو رسید به من
وسط فیلمنامه خط خوردم
حرفهای مگو رسید به من
دستهای مرا رها کردی
شبح جنگجو رسید به من
شبح جنگجو مرا بلعید
راهبی در حوالی یمنم
خاطرات اثیریام جاريست
میوزد زن مدام در بدنم
تا کجا رنج بودنش باقیست؟
در نبودش چقدر جان بکنم؟
روح افسردهی سگ ولگرد
زخمهایت در این روایت کو؟
عیش پاریس با هلن جاریست
شرم پاریس از هدایت کو؟
هی صدا کردی و جواب نداد
راهب پیر پس خدایت کو؟
| لینک کوتاه : |
چاپ صفحه
