شعری از روح الله آبسالان
تاریخ ارسال : 2 آذر 04
بخش : شعر امروز ایران
اوج ندارد این شعر
و با تو فرود میآید روی پرتگاه کلمات
درست در لحظهی انهدام
پیش از آنکه از ملتقای آسمانی خیس
باز آمده باشد
زنی
تهماندهی تهاجمش را فرو بلعید
و شب
از لای دف قالیها
روی جهتهایی که رقیقاند گذر کرد.
در سمت مجروحاَت
از اندازهها را که من میگیرم
حالا زخمی بر خط برآمدهی شکم
مشتی خون منجمد را به بیرون پرتاب کرد
به شرف لااله...
و تیغ از الیاف چرمباف گذشت
به تو
به شکاف لغزندهی چشمها
به صراحت لیوان در متن نامه
که هوای سینهات را میبوسم
این شفیرهی تنها
تهماندهی گلی را بو میکشد
حلقههای صورتی در حصار لب!
و چراغی از نخ روشن
و فتیلهی انگشت
و پردههای نازک را
اینجاست که به حسادت خورندهای زیر پوستم
حسادت میکنم...
ای
م
د
ا
و
م
در همهجا
آن دو قطب نوکدار غلطان را
روی دستهای من بریز...
آن سهم مهلک از بخار درد
به اشارهام بنگر
به من بیا
زخم خاطره روی پوست تاول میزند.
| لینک کوتاه : |
چاپ صفحه
