شعری از روجا چمنکار


شعری از روجا چمنکار نویسنده : روجا چمنکار
تاریخ ارسال :‌ 29 اسفند 92
بخش : شعر امروز ایران

"رسوخ"

 

رسوخ شراب سفید آلزاسی ات

در تنم اگر نبود

اینطور تمام شب

سخت مست نمی کرد

سمت چپ تخت

درد نمی کرد

دستم روی نبودنت

دست نمی کشید

زیر چشم راستم

هی نمی زد

ماه چشمک زن

روی گریه هایم آب نمی ریخت

از بیخ

هی نمی مردم

هی به در

 به دیوار نمی خوردم

 

اینطور

تمام شب

بو می کشم رگ های سفید شهر را

به سمت هر صدایی بر می گردم

حتما جایی

اسم مرا آورده ای

که همه را به اسم تو صدا می کنم

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :
 

ارسال شده توسط : حسین - آدرس اینترنتی : http://

خوب

ارسال شده توسط : سعید - آدرس اینترنتی : http://

با عرض سلام.
از شعر شما براحتی نمی توان گذشت و از طرفی این اولین شعر از شماست که می خوانم. در این شعر شما حرکت منطقی از ابتدا تا اخر را به خوبی رعایت کردید ولی عامل اصلی این وضعیت روحی را لو دادید که بهتر بود می گذاشتید بر عهده خواننده باشد . در شعرهای بلند از عنصر داستان می توان استفاده کرد ولی نه به صورتی که همه عامل اصلی را از ابتدا لو داد.
ما در نوشتن شعر باید ان چیزی از افکارمان را به شعر تبدیل کنیم که برای مخاطب می تواند اهمیت داشته باشد ، از طرفی سعی کنیم که از لایه های عمیق زبان و تخیل استفاده کنیم مانند اینکه یک دختر خود را در معرض تماس با اشیا قرار می دهد ، حتی لباس های تنش ، تا اینکه به دنبال مرد تخیلی خودش که یک تفکر بدیهی ست که یک زن در تنهایی خودش به دنبال یک مرد باشد.