شعری از رضا کردبچه


شعری از رضا کردبچه نویسنده : رضا کردبچه
تاریخ ارسال :‌ 18 آبان 92
بخش : شعر امروز ایران

به شمایل یک سرخپوست ازقبیله جدا شده آتش روشن می کنم
پا برهنه همینطور دورآتش میچرخم و ازراه دوربا دود ارتباط برقرار میکنم
با برگ های قطور درختان مناطق تحت نفوذم را می پوشانم
وهمینطور بریده بریده آواهای جریحه دار کشیده کشیده سر می دهم
برای یادگرفتن زبان جدید، زبانم راهمواره دردهان میچرخانم وگازمیگیرم
تا احساس خوشایند آن را درتلفظ صحیح و بریده بریده اشیاء، آدمها ومحیط نامربوط پیرامونم بکاربگیرم.
طعم جدید غربت را درساندویچ سرد فست فودی می پیچانم
و در خیابانها خیس همینطور پرسه می زنم
گازهای پی درپی نگاههای عابران مرا به عنوان یک شهروند رنگین پوست با رنگدانه های مشکی خال خال پشمی معرفی می کند
برای درک موضوع کلاه از سر بر می دارم و با صدای بلند مرتب میگویم
Hello...Hi...Hey...ho0oy Mr. -
گاهی برای درک عمیق تر موضوع
نه ببخشید،برای درد عمیق تر موضوع دوباره دورآتش به رقص در می آیم
و به زبانی دست و پا شکسته همینطور مفاهیم عمیق دل کندن را دنبال خودم به هرجائی می کشم
با چمدانی که دیگر حالا مانند سگی مغموم و آرام در گوشه ای از اطاق همینطور به من زل زده است
خیال پابه پاشدن سفر را دیگر با من پارس نمی کند اینجا هیچ کس زبان پارسی را
سوختگی های سطحی ازآفتاب داغ تنم را به زخم های عمیق تری ازپوست وطنم درمن خراشیده می شود
تنها مزیت اینجا گریه های موسمی است
که به باران هیچ گاه فرمان ایست نمی دهد
باران همه چیز را می شورد و چرکی خاطره ها دوباره ها تازه می شود
برای پرت کردن حواسم از احساساتی تر شدن این موضوع
دوباره آتش روشن می کنم
حیات وحش یک نفره ام را باحصارهای بلند و هر چیز دم دستی دیگری می پوشانم و ازدسترس دور  می کنم.
ژن اصلاح شده یک سرخپوست جداشده از قبیله
هیچ گاه میل به ترکیب و بازگشت به زندگی حیات وحش دسته جمعی خود را ندارد.
من از حیات وحش فردی خود فرسنگها فاصله گرفته ام فرسنگها.
ودارم حیات دیگری را تجربه می کنم ....

رضاکردبچه- لندن

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :
 

ارسال شده توسط : صادق آل موسوی - آدرس اینترنتی : http://

درود برشما.... نمی دانم چرا ژن سرخپوستی در من طلوع می کند.... تا برای رقصیدنم نه آواز دور آتش میخوانم .... نه ریتم بابا کرم را دوست
دارم...فقط دستی میخواهم برای تلو تلو خوردنم ... شانه ام باشد....چه کنم این بد عادتی گریبان گیر لهجه ام شده است ....مادری که برای لبانم حرف میدوخت ....فراموش کرد .... زیپ جلوی آن را بدوزد....برای همین ...سینه پهلو می کند زبان درازیم ........شاعر عزیز هرجا هستی خوش باشی....

ارسال شده توسط : فرانک - آدرس اینترنتی : http://www.kelkestan.blogfa.com

هستی ات مرا عذاب می دهد
آنگونه که ماه دریا را