شعری از رضا روشنی


شعری از رضا روشنی نویسنده : رضا روشنی
تاریخ ارسال :‌ 7 مهر 95
بخش : شعر امروز ایران

برگردان!
پشت سرت باد ایستاده
ومن که دارم
به خودم شلیک می کنم

برگردان!
به زانوهایت
به خستگی که پیش پایت
از برفی که رد پاهایت را پس نداد چه توقعی؟

ما هر روز خیابان
*تن ها و لهجه هایمان به می خورد*
هر روز این جنگ دوست داشتنی
که درازست
که بی اختیار
که بی پایان

برگردان!
به اعماق این شکستگی
این قاب هنوز به اندازه دو اغوش مردن جا دارد
و باد که قرمز بوزد
حتما روسری تو می افتد
و زمین از هوش می رود

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :