شعری از رابیندرانات تاگور
ترجمه افشین بابازاده


شعری از رابیندرانات تاگور
ترجمه افشین بابازاده نویسنده : افشین بابازاده
تاریخ ارسال :‌ 28 اسفند 03
بخش : ادبیات جهان

 

 

 

رابیندرانات تاگور (1861–1941) شاعر، نویسنده، فیلسوف و موسیقی‌دان برجسته هندی بود که اولین غیراروپایی برنده جایزه نوبل در ادبیات (1913) شد. او به زبان بنگالی می‌نوشت و تأثیر عمیقی بر ادبیات و فرهنگ هند و جهان گذاشت. تاگور در یک خانواده اشرافی و فرهنگی در کلکته (کالکاتا امروزی) متولد شد. او از کودکی به ادبیات و هنر علاقه‌مند بود و تحصیلاتش را در هند و انگلستان ادامه داد. اما بیشتر به خودآموزی پرداخت و از دانشگاه کناره‌گیری کرد تا به نویسندگی و موسیقی بپردازد.
تاگور بیش از ۲۵۰۰ ترانه سرود که برخی از آن‌ها به سرود ملی هند (Jana Gana Mana) و بنگلادش (Amar Shonar Bangla) تبدیل شدند. او همچنین نمایشنامه، داستان کوتاه، مقاله و نقاشی‌های متعددی خلق کرد. از آثار معروف او می‌توان به "گیتانجالی" (که جایزه نوبل را برایش به ارمغان آورد)، "خانه و جهان" و "باغبان" اشاره کرد.


مرا بی‌پایان ساخته‌ای، تو این چنین خشنودی . تو این ظرف شکننده را بارها و بارها خالی و با زندگی تازه  پر می‌کنی.
  این  نی کوچک را از تپه‌ها و دره‌ها آورده ای، و از نواهای ابدی دمیده‌ای.
با لمس ابدی دستانت، قلب کوچک من مرزی برای شادی ندارد   و با کلماتی توصیف‌ناپذیر نغمه سر می‌دهد.
تنها ، هدایای بی‌کرانت به این دست‌های بسیار کوچک من می‌رسند. دوران‌ها نغمه سر می‌دهند و کلمات وصف‌ناپذیری می‌آفرینند


وقتی به من فرمان می‌دهی که نیش بزنم، گویی قلبم از غرور می‌شکند؛ و به چهره تو می‌نگرم، و اشک در چشمانم حلقه می زند.
هرآنچه در زندگی‌ام سخت و ناخرسند است، چون قندی آب می شود در هماهنگی  و پرستش من بال‌ می‌گشاید مانند پرنده‌ای شاد که در پرواز بر فراز دریاست
می‌دانم که تو از آواز خواندن من لذت می‌بری. می‌دانم  همچوآوازخوانی به پیشگاهت می‌آیم.
با لمس گوشه ای از گسترده - بال ترانه‌ام ، دست می زنم به پای تو که هرگز نمی‌توانستم آرزوی رسیدن به آن‌ را داشته باشم.
مانند آوازه خوانی مست و شاد ، خودم را فراموش می‌کنم و تو را دوست خطاب می‌کنم که خدای منی


زاهد ، من نمی‌دانم تو چگونه می‌خوانی،  در شگفتی سکوت گوش می دهم .
عالم  را نور خنیای تو روشن می‌کند. نفس زنده‌ی  تو از آسمان به آسمان می‌دود.
جوی مولیان موسیقی تو از همه‌ی کلوخ می‌گذرد و با شتاب می‌رود.
آرزوی من همراهی با این آواز است، باری بیهودگی تلاش می‌کند برای صدایی.
می‌خواهم سخن بگویم، اما سخن در آواز نمی‌شکند و فریاد می‌زنم ای ناامید.
آه زاهد ،تو قلب مرا در تاروپود بی‌پایان آوایت اسیر کرده‌ای.

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :