شعری از داود مالکی


شعری از داود مالکی نویسنده : داود مالکی
تاریخ ارسال :‌ 27 خرداد 90
بخش : شعر امروز ایران

 می خواستم کوه باشم

تا به شانه هایم پناهند شوی

روزی سه بار زیر آواز بزنم

تا تو به چراگاه عظیم  تری

برای خواب بره ها فکر کنی

تا لالایی ام

خواب دره ها را عمیق تر کند

همه این ها را می خواستم

اما حیف..

 با لالایی ام

تنها گوسفندها

به چوپانی فکر کردند

که یک روز

فلوتش را توی سینه ات گم کرد

وبه گله گرگ ها پناهنده شد

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :
 

ارسال شده توسط : ساناز داوری - آدرس اینترنتی : http://

با سلام
جناب آقای مالکی ارجمند
شعر شما از بار معنایی و احساسی عمیقی سرشار است و به علت مهارت در بیان ارتباط مستقیمی با افکار و ذهن مخاطب برقرار می نماید. جسارتآ دو نکته جزئی به ذهن اینجانب خطور کرد:
با توجه به سبک بیانی خاص شما و بافت شعر شایسته است به جای واژه ی حیف از افسوس و واژه ی توی سینه ات، از در یا درون سینه ات گم کرد استفاده فرمایید.
با احترام و تقدیر از اثر ارزشمند شما