شعری از خیرالله فرخی


شعری از خیرالله فرخی نویسنده : خیرالله فرخی
تاریخ ارسال :‌ 2 مهر 89
بخش : شعر امروز ایران

زير نور شمع

 

من من من...

زير نور شمع تصاوير حركت هاي مبهم دارند

بايد رفت زير باران آفتاب نشست

و خيس خورد در سخاوت صبح

 

خيال از ذهن نور مي گيرد

از من دور مي شود

كلام از زبان شكل مي گيرد

در من دستور مي شود

من از چه اصلي به افتخار مي رسد

پشت سنگ مي نشيند

و از گذشته ها مي آيد

به حال كه مي رسد بخار مي شود

و مي رود زير نور شمع

 

تصاوير راه مي روند من من من ...

بايد برگشت

زير آسمان واژه ها نشست

و من را با چند صدا تجربه كرد

 

سنگ از من بار مي گيرد/ سنگ مي شود

گياه از من مي رويد/ تباه مي شود

فردا چند تصوير از من سايه خواهد شد

زير نور شمع

 

عاشقي

 

سبد را برداشتم كه نيافتد سيب

افتاد دل ام كنار صندلي

كه تو نشسته بودي رو به روي برف

دل ام را برداشتم و داشتم تا حالا

كه عاشق شده ام

گفتي : برو !

رفتم به باغ

كه مي آمدي عروس

به فصلي

كه از تو مي آمدم داماد

چشمي كه سبز مي باريد

دانه هاي برف

برداشتم سبد را

سيب افتاده بود دل ام كنار صندلي

پاهايم رفت و

دل ام عاشقي مي خواند

رو به روي برف

   لینک کوتاه :

  چاپ صفحه
بیان دیدگاه ها
نام و نام خانوادگی : *
ایمیل :
URL :
دیدگاه شما : *
  کد امنیتی
کد امنیتی :
 

ارسال شده توسط : بیتا عرب زاده - آدرس اینترنتی : http://ghoghnoos35.blogfa.com/

سلام
سروده بسیار زیبایی بود
ماندگار باشید و.مانا