شعری از حسین طوّافی

تاریخ ارسال : 22 فروردین 95
بخش : شعر امروز ایران
با خودم به دنبال ابرها می گشتم
وقتی ظهر از نگاه ِ چلچله ها پایین می آمد
و مردمی که در حوالی بودند می رفتند ؛
به یکباره ساحل خالی شد
من و بادبادک بودیم و شیهه ای که از دور می آمد
من اسبها را دیده بودم در کودکی
روزی در اسپیلی
کنار ِ آبشاری که رنگ ِ مه بود
و من مه را دیده بودم در ماسوله
یک صبح ِ پاییزیِ سال شصت و سه
که نمی دانم چرا به یادم مانده
و مه را شناختم
در چشم های زنی که دوستم داشت
و روزی سه بار با نامم سایه بازی می کرد
در فواصلی معین
بین ِ شک و اضطراب
که رویاهایش را به سرانگشتانش پیوند می زد
با خودم به دنبال ِ قلم هایم می گشتم
آنهایی که سیاهه ها را می نوشتند و شب را در دواتی بلورین فرو می بردند؛
من از صدای ِ کشیدن ِ قلم نِی بر کاغذ چقدر خوشم می آمد !
با خودم به دنبال ِ تو می گشتم
که ابرهایی
و هرچه با قلم نِی ها نوشته ام؛
تویی که فصلهایی
مه ای
و عطری که از زهدان ِ زمین برمی خیزد
زمانی می توانستیم آلبوم ها را تسخیر کنیم
با عکسهای سیاه و سفید
در صدای توتک هایی که چوپانان ِ دیلمانی می نوازند
حتا زمانی که دنبال تو بودم در فراگیری ِ مه
و عطری که از انتهای ِ مرگ
بر سنگ منبسط می شد
زمانی می توانستیم امتداد ِ کهکشانی باشیم در شکست ِ نور
و تباتاب ِ دم جنبانکی
که بر تردید هایمان می پرد
چنان که دست دراز می کنیم
و درخت ِ آلوچه را نشان ِ هم می دهیم ؛
درخت ِ آلوچه امسال شکوفه نداده است
با خودم به دنبال ِ وداع می گشتم
که ابرها آمدند
اینها را گفتند
و دیدم درخت ِ آلوچه به باد پیچید
ابرها را کند
درخت ِ آلوچه در باد گریه کرد
مثل پاییزی که در چشمهای زنی عاشق
غروب می کند
با خودم به دنبال پاییز می گشتم
لینک کوتاه : |
